MISبچه

مست باده عشق باشید سرخ سرخ

Monday, July 09, 2007

داستانی که هرگز خوانده نشد

قلمش را رو كاغذ گذاشت و شروع به نوشتن كرد. كلمات همچون رگبار به ذهن نويسنده باريدند واو با اشتياق آنها را به روي كاغذ مياورد. ساعتها از نيمه شب گذشته بود و نويسنده همچنان مينوشت. صفحات يكي پس از ديگري نوشته ميشد و داستاني در حال پديد آمدن بود. نويسنده خسته شده بود، چشمانش را خواب فرا گرفت، توان مقاومت نداشت، شمع به انتها رسيده بود و اتاق رو به تاريكي ميرفت. نويسنده در خواب عميقي فرو رفت. آتش شمع در يك چشم بهم زدن تمام داستان را فرا گرفت و اتاق در آتش داستان سوخت و قلم نويسنده در آتش . وز آن پس نويسنده هيچوقت داستاني ننوشت

Comments: Post a Comment
ایمیل

گالری عکس






سایتهای خبری


روز آنلاین
شرق آنلاین
آفتاب یزد
حیات نو
ایران امروز
بازتاب
امروز
ایران
B.B.C
جام جم
ایرنا
ایسنا
ایلنا
ایتنا
رادیو آلمان
رادیو فرانسه
رادیو فردا
ایران خبر

سایتهای ادبی


دیوان اشعار
احمد شاملو
سهراب سپهری
فریدون مشیری
فروغ فرخزاد
سخن
پندار
هفتان
شعر
باران
هارمونیک
سیما فیلم
ایران فیلم
سینما
30نما

لینک های دوستان



مطالب اخیر